هبوط   2018-08-16 11:36:44


مرا کسی نساخت، خدا ساخت . نه آنچنان که "کسی می خواست"، که من کسی نداشتم ، کسم خدا بود، کس بی کسان.

او بود که مرا ساخت، آنچنان که خودش خواست. نه از من پرسید و نه از آن "من دیگر"م. من یک گل بی صاحب بودم. مرا از روح خود در آن دمید و بر روی خاک و در زیر آفتاب، تنها رهایم کرد. "مرا به خودم واگذاشت" . عاق آسمان! کسی هم مرا دوست نداشت، به فکرم نبود.

وقتی داشتند مرا می آفریدند ، می سرشتند ، کسی آن گوشه خدا خدا نمی کرد. وقتی داشتم روح می پذیرفتم ، شکل می گرفتم ، قد می کشیدم، چشمهایم رنگ می خورد، چهره ام طرح می شد ، بینی ام نجابت می گرفت ، فرشته ظریف و شوخ و مهربان و چابک پنجه ای ، با نوک انگشتان کوچک سحرآفرینش ، آنرا صاف و صوف نمی کرد، برانگاره "کاشکی" که تکدرختی خشک بر پرده خیالش تصویر کرده است، آنرا تیز و عصیانگر و مهاجم نمی پرداخت.

وقتی خواستند قامتم را برکشند، خویشاوند شاعر خیال پرور و بلند پروازی نداشتم تا خیال و آرزوی خویش را نثار بالای من کند. وقتی می خواستند کار دل را در سینه ام آغاز کنند، آشنائی دلسوز و دل شناس نداشتم تا برود و بگردد و از خزانه دلهای خوب، بهترین را برگزیند. وقتی روح را خواستند در کالبدم بدمند، هیچ کس، پریشان و ملتهب دست به کار نشد تا از نزهتگه ارواح فرشتگان، قدیسان ، شاعران، عارفان و الهه های زیبائیهای روح و خدایان هنر و احساس و ایمان، نازترین و نازنین ترین را انتخاب کند.

وقتی .... وقتی ..... وقتی ..... وقتی .... و در هر یک از این "اوقات"، فرشته ها از آن جوان تنها و منتظری که آنجا ایستاده و چهره اش گل انداخته و دلواپس و بیقرار و شتابزده این پا آن پا می کند و انگشتانش مرتعش است و دلش گرس گرس می زند، هی نمی پرسیدند :"خوب ، اینجا چکار کنیم؟ اینرا چگونه بتراشیم؟ آنرا از چه ها ترکیب کنیم؟ در اینباره نظرت چیست؟ نقشه ات کدامست؟ چه را می پسندی؟ چگونه دوست داری؟ آرزوی دلت چیست؟ ..... خوب شد؟ خوب است؟ بس است؟ باز هم ظریف تر؟ خوب شد؟ اینجور؟ هنوز هم لطیف تر؟ خوب شد؟ این رنگ خوب است؟ این هم نه؟ آن رنگ چطور؟ آن هم نه؟ آن رنگ مخصوص را بیار، از آن که خیلی کم کار میکنیم ها...! خوب شد؟ اینرا که حتماً می پسندی؟ باز هم نه؟ پس چه رنگی؟ مثل این؟ نه؟ پس چگونه؟ دیگر رنگی نیست! از دویست هزار گونه رنگی که خداوند خدا آفریده است هیچکدامش به درد تو نخورد؟ به کار اینها نیامد؟ از همین ها ناچار یکی را باید انتخاب کنی! حرف بزن! تصمیم بگیر! چرا ناراحتی؟ غصه میخوری؟ چرا حرف نمی زنی؟ یاالله! بگو! زود!"

آه! او چه بگوید؟ هی با پریشانی و تلخی و بیچارگی این پا آن پا میکند و نمی داند چه کند. آخر چه جوابی بدهد؟

دکتر شریعتی


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات